آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

آرنیکا فـرشـــته کــوچـــولــــوی ما

Happy Valentine

ولنتاین همه کسایی که دوستشون دارم مبارك فرشته کوچولوی ما اولین ولنتاین تو هم مبارکککککککک     امیدوارم عشق و دوستیو تو زندگی یاد بگیری و به بقیه هم یاد بدی ...
25 بهمن 1392

3 ماهگی آرنیکا جونم مبارک

عزیز دلم 3 ماهه که زندگی برام شیرنو لذت بخش شده اونم به خاطر وجود گل دخترمه   به هیچ وجه هم حاضر نیستم این لذتو با چیز دیگه ای عوض کنم                                          به خاطر حضورت تو زندگیمون از خدا متشکرم                                     &...
22 بهمن 1392

مهمونی خونه گلسا جونی

عزیزم امشب ما و خاله جون خونه گلسا جونی شام دعوت بودیم امیر حسین اونجا کلی آتیش سوزوند گلسا هم طبق معمول خانم بود از کارای شما بگم که سر شام سفره می کشیدی منم خیلی دلم واست سوخت  بالاخره برای اولین بار یه خورده خورشت گزاشتم دهن شما  که شما هم خیلی خوشت  اومد بازم می خواستی یه تیکه مرغ خورشتی گزاشتم دهن شما چنان ملچ و ملوچی میکردییییییییی ولی ترسبدم واست ضرر داشته باشه  یه سیب پوست کندیم و دادیم به شما اولش قیافت یه طوری شده بود انگار خوشت نیومده بود ولی بعدش به همونش راضی شدی از نخوابیدنت بگم که همش میخواستی این ور و اون ورو نگاه کنیو سر در بیاری دیگران چی کار میکنن شاید فقط نیم ساعت اونجا خوابیده باشی الان ...
16 بهمن 1392

تولد بابا سامان

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی                       که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است، بهانه ی زندگیم تولدت مبارک                                    عشق مامی 7 دی تولد بابا سامان بود و اینکهههههههه اولین تولد بابا سامان بود که با دخترش عکس گرفته فدای جفتتون بشم که هر دو تاتون عشق منین . و به مناس...
12 بهمن 1392

دخملم و دوستاش

 دخترم  خونه بابا محمد مهمون داشتن عمه مامی با بچه هاش دعوت بودن  این 2 تا نی نی ناز  محمد پارسا و تانیا هستن بچه دختر عمه و پسر عمه مامی ین دختر 59 روز منم که کلی واسه دیگران دلبری کرد و هر کی باهاش بازی میکرد میخندیدمخصوصا که بابا سامانش اومد و همه تعجب کردن از لوس بازیهای شما واسه بابا سامانت.                           ...
12 بهمن 1392

واکسن 2 ماهگی

عزیز دلم واسه واکسن 2 ماهگیت اینقد استرس داشم که نگوووو روز واکسنت افتاده بود جمعه که من و بابا سامان زودتر رفتیم بهداشت و سوال کردیم کی باید ببریمت اونا هم گفتن شنبه زنگ بزنیم ولی شنبه که زنگ زدیم گفتن واکسن ندارن میشه واسه یکشنبه که دقیقا همون روز خاله عاطفه و امیر حسین می خواستن بیان . یکشنبه که 24/9/92 بود  دخترمو بردیم واسه واکسن که نه من دلشو داشتم پاتو نگه دارم نه بابا سامان   یکی از مسئولا اومد و پاتو نگه داشت این عکسم قبل واکسن که تو خواب ناز به سر می بری و خبر نداری می خوان چی کارت کنن ...
12 بهمن 1392

40 روزگی

دخترم ٤٠ روزه شده طبق رسم قدیم که می گن باید نی نی ببرن حموم  ٤٠ تاس بزنن ما به حرف قدیمیا گوش دادیم دخملمونو بردیم  دخمل مامی تو حموم آروم آروم بودی ولی مامی فکر می کرد کلی گریه کنی چون خیلی خوابت می اومد ولی بعد حموم گریه هات شروع شد بالاخره با هزار دردسر خوابوندمت. اینم از عکساش که بعد حموم تخت خوابیدی                             ...
12 بهمن 1392

کار جدید دخترم

عشق مامان امروز 19 روز شد.........   کار جدیدتم اینه که وقتی صبح از خواب پا میشی  باید باهات حرف بزنم شما هم چون صدای مامی خودتو میشناسی  واسه مامیت نیشخند میزنی       خدایا شکرت از هدیه ای که به  ما دادی   .......    ...
12 بهمن 1392